• بزرگترین دلیل اینکه بهصورت آگاهانه یا ناخودآگاه میخواهیم افراد دیگر یا شرایط بیرونی را تحت کنترل داشته باشیم این است که همواره با خودمان میاندیشیم، دیگران چگونه فکر میکنند؟
متأسفانه افراد بیشتر از اینکه احساس خودشان برایشان اهمیت داشته باشد، بیشتر به اینکه دیگران در مورد آنها چه فکری میکنند اهمیت میدهند و این یعنی خارج شدن شما از هماهنگی با خودِ درونتان، یکی از قوانینی که آلبرت انیشتین داشت این بود که اصلاً برایش اهمیت نداشت که دیگران چه فکری میکنند، اصلاً برایش مهم نبود…
تا جایی که داستان جالبی هست که نقل است روزی همسر انیشتین از او خواست که کتوشلوار بپوشد،
انیشتین به او میگوید: عزیزم در این کشور که همه میدانند من کیستم؟ چه کتوشلوار بپوشم چه نپوشم، اینجا همه من را میشناسند! پسنیازی نیست،
بعد روزی انیشتین و همسرش میروند پاریس و همسر انیشتین میگوید: عزیزم، اینجا که دیگر کسی ما را نمیشناسد، آن کتوشلوار خوشگلت را بپوش!
و انیشتین پاسخ میدهد، عزیزم، اینجا که کسی ما را نمیشناسد، چه فرقی میکند، چه لباسی بپوشم، هر لباسی بپوشم، خوب است،
یعنی درواقع در هر دو حالت اینکه دیگران درباره او چه فکری بکنند، برای انیشتین مهم نبود،
دوستان اگر که این آدم در مورد شما چه فکری میکند خیلی مهم است این به این معناست که شما در حال خروج از مسیر درست هستید،
بله میدانم، اینطور فکر کردن سخت است، اما اگر میخواهید در مسیر درست باشید باید اینطور فکر کنید،
متأسفانه خیلیها هستند که هر کاری میکنند، فقط برای این است که بقیه نظرشان تأمین بشود و میخواهم بگویم معمولاً آدمهایی که ازنظر بقیه در همه جنبههای زندگی افراد موفقی هستند، اصولاً نگران نظر بقیه نیستند، آنها نه از تعریفها خیلی احساساتی میشوند و نه از حرفهای نامربوطی که به آنان زده میشود، خیلی ناراحت میشوند؛ چراکه اصولاً نه حساسیت نشان میدهند، نه بحث میکنند، نه میخواهند چیزی را به کسی ثابت کنند،
پس یادتان باشد که اگر میخواهید در مسیر درست باشید زیاد به این فکر نکنید که اگر این کار را بکنم، بقیه چه فکری میکنند؟ کنترل افکار دیگران امکانپذیر نیست!!!
دیل کارنگی میگوید: اگر بدانید مردم هزاران بار بیشتر به یک سردرد معمولی خود اهمیت میدهند تا به خبر مرگ من و شما… دیگر نگران نخواهید شد که دربارهی شما چه فکری میکنند!
برای این کار باید تمرین کنید، مثلاً یک روز یک لباسی را دوست دارید ولی ازنظر دیگران رنگهای لباسهایی که میخواهید باهم ست کنید اصلاً باهم هماهنگ نیستند، خیلی ضایع هست، ولی شما از این ناهماهنگی رنگها خوشتان میآید، پس این کار را بکنید،
این کار را بکنید تا اهمیت نظر دیگران یواش، یواش در ذهنتان کمرنگ شود، در اینجا شما باید در دلتان با خودتان تکرار کنید که از امروز به بعد تصمیم گرفتهام که زیاد نگران نظر دیگران در مورد خودم نباشم؛ نه اینکه این حرف را به آن فرد بگویید که باعث شود توجهتان به این موضوع بیشتر شود، پیش خودتان بگویید؛ پیش خودتان بگویید: این نظر شخصی آن فرد است…
که اینچنین ذهنیتی رمز موفقیت و قرار گرفتن در مسیر درست است.
اینچنین ذهنیتی رمز این است که بقیه دوستتان داشته باشند و ارتباط خوبی با شما برقرار کنند،
اینچنین ذهنیتی است که به شما احساس خوبی میدهد؛
بنابراین سعی نکنید به دنبال تأمین و تائید نظر بقیه باشید، نمیخواهم بگویم که مشورت گرفتن کار درستی نیست اما میخواهم بگویم که آنقدر با درون خودتان ارتباط داشته باشید که لازم نباشد از هرکسی برای کار خودتان نظر بگیرید و به قول معروف کنترل افکار دیگران را در دست داشته باشید!
حافظ میفرماید: سالها دل طلب جام جم از ما میکرد و آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد، گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است، طلب گمشدگانِ از لبِ دریا میکرد، بی دلی در همه احوال خدا با او بود، او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد…دست بیاوریم،
در جلسه قبلی فهمیدیم که هرچقدر ما با خودِ درونمان، با منبع انرژی یا خدا هماهنگتر باشیم، روابط بهتر و سالمتری داریم؛• اما افراد زیادی در ارتباط با شما وجود دارند که رابطهشان را با خود مقدسشان ازدستدادهاند و این عدم ارتباطشان با منبع انرژی باعث شده که احساس بدی داشته باشند،لذا برای اینکه احساس خوبی داشته باشند، از شما انتظار دارند که طوری رفتار کنید که به آنها احساس خوبی بدهد،پس به شیوههای مختلف تلاش میکنند، شمارا مجبور به انجام این کار غیرممکن میکنند، یعنی مثلاً فرد میگوید: من میخواهم حالم خوب بشود، برای اینکه حالم خوب بشود تو باید اینطوری و آنطوری رفتار کنی، این افراد از طرف مقابل انتظار دارند، این کار را بکنند،
حالا ممکن است طرف مقابل، شوهر، زن، فرزند، رئیس، کارمند و… باشد، یعنی انتظار کنترل افکار دیگران را از شما دارند!
آنها میگویند: من میخواهم حالم خوب باشد و تو باید حالم را خوب کنی لذا مسئولیت حال خوب من بر عهده تو هست، بعد افراد را با تنبیه، با مجازات و… مجبور میکنند که آنطوری که آنها میخواهند رفتار کنند،
اینها افرادی هستند که رابطهشان را با خود درونیشان ازدستدادهاند و درصورتیکه شما تحت تأثیر اهرم فشار آنان قرار بگیرید، شما نیز از هماهنگی باخدا و با خودِ درونیتان دور شدهاید،
یعنی اگر در یک رابطهای فردی آمد و به شما گفت برای اینکه حال من خوب باشد، باید این کارها را بکنی و شما تحت تأثیر آن رفتار قرار گرفتید، هر دو شما از خودِ واقعیتان دور شدهاید و آن رابطه، رابطه جهنم گونهای خواهد بود و خیلی از ما تابهحال این تجربه را داشتهایم،
همچنین در مورد فرزندانتان هم همینطور است، یعنی وقتی قوانینی وضع میکنید که بچهها جوری رفتار کنند که شما احساس خوبی داشته باشید،
با این کار اولاً شما دارید به رفتار اشتباه آنان کمک میکنید دوما هیچوقت آنان نمیتوانند به شما احساس خوبی بدهند، زیرا کنترل افکار دیگران امکانپذیر نمی باشد!
شاید یکی دو روز آنها با رفتارشان بتوانند کاری کنند که شما احساستان خوب بشود اما هیچوقت به مدت طولانی کسی نمیتواند به شما احساس خوبی بدهد بنابراین هرگز از کسی نخواهید که طوری رفتار کند که شما حالتان خوب شود، مسئول حال خوب شما، خود شما هستید،
یک داستانی از امام روایت میشود، آن زمانی که ایشان در پاریس بودند، یک دوستی به منزل امام میرود، وقت نماز صبح میشود و امام برای نماز صبح بیدار میشوند، در این هنگام سید احمد خواب بوده است، آن دوستی که بهعنوان مهمان به منزل امام رفته بوده، میخواسته که سید احمد را بیدار کند؛
امام به او میگوید: آیا شب قبل از اینکه بخواهد بخوابد، از تو خواست که برای نماز بیدارش کنی؟
جواب میدهد: خیر، میفرماید: پس چرا میخواهی بیدارش کنی؟
جواب میدهد: آخر نماز صبح واجب است، مگر میشود کسی برای نماز صبح بیدار نشود یا امام؟!
امام پاسخ میدهد: بله اگر از شما نخواسته، بیدارش نکن، به تو چه ربطی دارد، نماز خودش هست…
به نظر شما به این برخورد امام با این قضیه چه میگویند؟ به این میگویند آزادی دادن، این تفکر خیلی ارزشمندی است که تو رهبر یک ملتی باشی که مسلمان و شیعه هستند و درعینحال به فرزندت اجازه بدهی که اگر خواست نمازش را هم نخواند، به این میگویند ارتباط با منبع، به این میگویند مهم نبودن نظر بقیه در مورد خودت،
و خیلی خوب است که همه ما اینطوری باشیم که اصلاً برایمان فرق نکند که بقیه چه فکری در مورد ما میکنند،
اگر اینطوری باشید، در هماهنگی با منبع انرژی هستید و همه عاشقتان میشوند و همه شما را دوست خواهند داشت و همه به دنبال تو راه خواهند افتاد، اگر اینطور نباشید، هیچکسی شما را دوست نخواهد داشت، چراکه شما رابطه خوبی با خودتان و با منبعتان ندارید. پس در نتیجه کنترل افکار دیگران درست نیست!
• خیلی از دوستان بهدفعات سؤال پرسیدهاند که من میخواهم تغییر کنم، من دوست دارم که در هماهنگی با انرژی منبع باشم، اما افراد خانوادهام، همکارانم، همکلاسیهایم و … آنقدر منفی هستند که باعث میشوند احساسم بد بشود و هر کاری هم میکنم که آنها را تغییر بدهم نمیشود… بنابراین اگر احساس من بد است تقصیر آنهاست، پس باید کاری کنم که آنها بهتر باشند…
خیلیها فکر میکنند که احساسشان بد است، این حس بدشان به خاطر رفتار بقیه است، یعنی با خودشان فکر میکنند که اگر مادر شوهرشان، برادرشان، همکارشان، دوستشان و… نباشند، همهچیز خوب و عالی میشود، فقط این فرد نباشد، دیگر همهچیز از آن به بعد خوب و عالی میشود، فقط او نباشد…
واقعاً خیلی از افراد حس میکنند که اگر رفتار یک نفر را از زندگیشان حذف کنند، حالشان خوب میشود، اما تجربه نشان میدهد که این اتفاق نمیافتد، تجربه نشان میدهد که با حذف کردن آدمها حال ما خوب نمیشود و کنترل افکار دیگران هیچ تأثیری در زندگی ما ندارد؛ مسئله در جای دیگری است؛
احساس بد ما نشانگر این موضوع است که ما به قسمتی از رفتار مادر شوهر، همسر، همکار یا دوستمان توجه میکنیم که با خواسته ما هماهنگ نیست؛
مثلاً ما میتوانیم به قسمتی از رفتار همسرمان یا همکارمان توجه کنیم یا به چیزهای دیگری توجه کنیم که حالمان خوب شود، فارغ از اینکه رفتار او چه هست
و اگر ما به این توجههای مثبت ادامه دهیم، دو حالت پیش میآید:
یادتان باشد که هرگز نمیتوانید کسی را کنترل کنید و اگر قصدتان این بوده که در زندگی رفتار کسی را با تهدید، با اجبار با تشویق کنترل کنید برای اینکه بهزعم شما آن رفتار مناسب و قشنگ نیست، بدانید که شما از منبعتان دور شدهاید، بدانید رفتار بقیه در زندگی ما تأثیر نمیگذارد مگر اینکه ما به آن رفتار توجه کنیم؛ طبق آیه ۳۸ سوره مبارکه نجم: هیچکس، مسئول کس دیگری نیست، پس مسئول حال خوب هر فردی فقط خود آن فرد است و نمی توان کنترل افکار دیگران را در دست گرفت.
• نکته پراهمیت داستان کنترل افکار دیگران این است که هر زمانی خواستید کسی را کنترل کنید، به خاطر اینکه اگر این کار را بکنید حالتان خوب میشود،بدانید تجربه بارها و بارها نشان داده این کنترل به شما احساس ترس بیشتر میدهد، یعنی کنترل، کنترل بیشتری به دنبالش میآورد، کنترل بیشتر، کنترل بیشتر با خودش میآورد،مثلاً ما آمدیم در جامعهمان حجاب را کنترل کنیم، ما فکر کردیم که رفتار بقیه در زندگی ما تأثیر میگذارد، پس برای اینکه ما احساس بهتری داشته باشیم بقیه باید رفتارشان کنترل شود، به نظرتان چه اتفاقی افتاد؟ آیا به نظر شما بدحجابی بیشتر شد یا کمتر شد؟
بنابراین همهچیز واضح است یعنی نیازی نیست که به دنبال نشانههای عجیبوغریبی باشیم، شما دارید با این قوانین زندگی میکنید، هر چیزی را که هرکسی (دولت، شما، پدرتان و…) اگر بخواهید کنترل کنید شرایط بحرانیتر میشود؛
در سال ۱۹۲۰ در بعضی از ایالتهای آمریکا مصرف مشروبات الکی ممنوع بوده و دولت مصرف این مشروبات را ممنوع میکرده، به نظر شما در آن زمان در آمریکا و در آن مناطقی که مصرف مشروبات الکی کنترل میشده، چگونه بوده؟ بله همه مشروب مصرف میکردند، همه این کار را انجام میدادند، حتی در این مورد فیلم ساخته میشد، فیلمهایی ساخته میشد در مورد اینکه دولت مصرف مشروب را ممنوع کرد، بعد یک عهدهای در داروخانهها بهصورت مخفی مشروب میفروختند بهعنوان دارو… بنابراین در آن زمان مردم تجربه کردند و دیدند که وقتی چیزی را ممنوع میکنید، شما به گسترش آن چیز کمک میکنید…
حال واقعاً چرا وقتی قصد کنترل کردن یک فرد، یک موقعیت یا یک وضعیتی را داریم، شرایط بحرانیتر میشود؟
قانون جهان فقط میتواند جذب کند، یعنی در قانون جهان چیزی بنام دفع نداریم، یعنی قانون جهان مثل آهنربایی هست که فقط جذب میکند.
وقتی به رفتار فردی توجه میکنید و میگویید من این را میخواهم دارید این ویژگی آن فرد را جذب خودتان میکنید،
یا برعکس وقتی به رفتار فردی نگاه میکنید و میگویید من این را نمیخواهم، بازهم شما در حال جذب کردن آن رفتار فرد موردنظر به سمت خودتان هستید،
یعنی نمیتوانید بگویید من نمیخواهم، مثلاً وقتی شما به خیانت، بیمهری، توهین و… توجه میکنید و میگویید من بیمهری، خیانت را نمیخواهم، شما در حال جذب بیمهری و خیانت هستید، وقتی شما به عشق، روابط فوقالعاده، دوستی، محبت توجه میکنید، در حال جذب محبت و عشق بیشتر هستید،
همچنین به خاطر داشته باشید شما در یکلحظه نمیتوانید که هم به بیمهری توجه کنید و هم به محبت توجه کنید، یا وقتی در حال توجه و صحبت در خصوص روابط عاطفی گذشتهتان که بد بوده هستید، وقتی میگویید که آن فرد چقدر فرد عصبی و پرخاشگری بود، چقدر اینطوری و آنطوری بود، در واقع شما در حال جذب آن جنس آدم در رابطه عاطفی بعدیتان هستید، شاید اسم آن فرد عوضشده باشد اما خود آن فرد عوض نشده است.
بنابراین خیلی مهم است که بدانید در جهان هستی چیزی بنام دفع نداریم که کنترل افکار دیگران نیز از این جنس میباشد؛
شما نمیتوانید با بحث کردن، مجادله کردن، کنترل کردن و… کاری کنید که رفتار یک نفر در جهت خواستههای شما اصلاح شود و با این کارهایتان فقط کاری میکنید که به میزان خیلی بیشتری از همان رفتار را در روند عادی زندگیتان تجربه کنید؛
دوستان خوبم، قانون این است که ما فقط جذب میکنیم یعنی نمیتوانید بگویید: من از تو حالم به هم میخورد، از زندگی من گم شو و برو بیرون… و به تجربه دریافتهاید که اگر این کارها را بکنید متأسفانه همواره بارها و بارها با اینچنین افرادی مواجه میشوید؛
لذا اگر به نظرتان چیزی نامناسب است، اگر چیزی زیبا نیست، لطفاً با کنترل افکار دیگران و مقاومت کردن به آن انرژی ندهید، زیرا همین کنترل کردن شما باعث میشود خیلی بیشتر به آن رفتار نامناسب، به آن شرایط نامناسب توجه کنید…
و بگذارید که آن چیز به زندگی شما وارد نشود زیرا وقتی بر ضد چیزی هستید دقیقاً همان را بهسوی خودتان جذب میکنید در خصوص اینکه وقتی با چیزی مبارزه میکنید، در حال جذب آن چیز به زندگیتان هستید،
اگر بخواهیم کنترل افکار دیگران یا کنترل شرایط را داشته باشیم، باعث میشویم توجه بیشتری به آن شرایطی که اصلاً دوست نداریم داشته باشیم که این توجه باعث ایجاد بحران میشود،زیرا در قانون جهان چیزی بهعنوان دفع وجود ندارد، ما مثل آهنربا فقط جذب میکنیم پس وقتی در حال کنترل کردن هستید چه چیزی جذب میکنید؟بله خیلی بیشتر از همان چیزی که کنترل میکنید دریافت خواهید کرد،
پسازاین به بعد اگر موافق رفتار فردی نبودیم، تنها کاری که باید بکنیم این است که به چیز دیگری توجه کنیم،
مثلاً اگر بیمهری را نمیخواهیم به محبت بیشتر توجه میکنیم،
چه ما بخواهیم کنترل افکار دیگران را داشته باشیم، چه دیگران بخواهند ما را کنترل کنند و ماتحت تأثیر آنان قرار بگیریم، در هر دو حالت از منبع انرژی (خدا) فاصله گرفتهایم،
پسازاین به بعد باید بپذیریم مسئول حال خوب ما فقط خودمان هستیم،
پس با دادن حق انتخاب به خودمان و دیگران باعث میشویم با توجه کردن به شرایط و رفتاری که دوست داریم، حال بهتری داشته باشیم؛
معمولاً چون افراد برایشان مهم است که دیگران در مورد آنها چگونه فکر میکنند، باعث میشوند بهصورت خودآگاه یا ناخودآگاه رفتار دیگران را کنترل کنند،
پسازاین به بعد سعی میکنیم با انجام تمریناتی به احساس خوب خودمان بیشتر ازنظر دیگران اهمیت بدهیم…